۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

تلخ

چند روزی کامپیوترم خراب بود و حالا که درست شده و من به دنیای مجازی دلخواهم برگشتم، اونی که خرابه، منم.
این متن رو سومین باره که می نویسم و یهو می پره و خرابی رو افزون می کنه.
عین حیوونا حسم قوی شده. چند روزیه که بال بال زدنام چند برابر شده و دلم خبر از حادثه می ده. نگو ویرانی در راهه و انهدام.
زلزله ای 12 ریشتری در درون و بیرونم اتفاق افتاده و حالا باید قوی باشم. مثل باقیماندگان سونامی. تیکه تیکه هام رو جمع کنم از میون آوار و بچسبونمشون به هم و روح مسیحایی بدمم بهش.
این کار رو چند بار تکرار کردم؟! چند بار مردم و باز زنده شدم؟! خسته نمی شم از بازتولید خودم. چاره ای نیست جز بازسازی.
اعتقادی ندارم به اینکه انسان محکوم به تنهاییه. انسان، روزی تنهایی رو محکوم می کنه و شکست می ده. انسان محکوم به آزادی و رهاییه. انسان محکوم به عشقه. انسان محکوم به تکامله. و تکامل، چیزی نیست که به تنهایی رخ بده.
تلخم. هوس قهوه دارم و سیگار برگ و جرعه ای - تنها جرعه ای شراب سرخ شیراز. جنینی که این بار در من داره جون می گیره، آبغوره نمی خواد؛ شوق قهوه ی اسپرسو داره.
این روزها که علوم انسانی رو دارن مثله می کنن، وقتشه که وقت بذارم و بیشتر و بیشتر بخونمش. و به تئوری "عشق فزاینده" بپردازم.
روزهای سبز در راهه. ابرهای آبستن خاکستری، بارون می شن روزی. من امید دارم؛ پس هستم!

۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

هيچ

اين بار از آشوبي كه رنگها و نواها در دلم به پا مي كنه نمي گم. از قله و اوج و باد نمي گم. و از سفر. اين بار از حذر مي گم. از حذر، حذر، حذر!
بهش مي گم زندگي به هيچ نمي ارزه. به هيييچ!
به دلم مي گم نلرز! اما در عين حال بهش تاكيد مي كنم كه نترس! مي گم آروم باش. آروم، آروم، آروم. آروم باش تا وقتي كه وقت خروش رسيد، توانش رو داشته باشي.
ما به تجاوز عادت نمي كنيم. به تجاوز به حقوق اساسي مون. تجاوز به حقوق شهروندي مون. تجاوز به فرديتمون، آزاديمون. تجاوز به "زن" بودنمون، به "مرد" بودنمون. حتا اگه اين تجاوز هر روز و هر روز تكرار بشه، ما بهش عادت نمي كنيم. و يك روز از همين روزها پيروز مي شيم و رها.
پرت و پلا مي گم شايد. شايد مثل هميشه. تو كه حرفهامو مي فهمي! تو كه منو مي فهمي! نه؟

۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

نامه اي به خدا

خدا جان سلام
راست مي رم سر اصل مطلب تا وقتت رو زياد نگيرم.
مي خوام تو خونه ي خودم، رو خاك خودم، زير سقف آسمون خودم، آزاد و امن و شاد زندگي كنم، لبخند بزنم و نفس بكشم. و فكر نمي كنم اين خواسته ي نامتعارف و زيادي باشه.
لطفن به خواست اينجانب در اسرع وقت رسيدگي كن.
زياده عرضي نيست
ساقي

پي نوشت: نثرم شد عين حسن جان :)

۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

خجالت! خجالت!

حتا روانپريش ترين آدمها - كه منِ اين روزهاست - هم مواضعش را اينقدر زود زود عوض نمي كند. واقعن كه خجالت هم خوب چيزي ست.

۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

35

خيلي ها فراموشم مي كنن و خيلي ها رو فراموش مي كنم؛ اما اونهايي كه فراموشم مي كنن، با اونهايي كه فراموششون مي كنم، منطبق نيستن.
اين يه قصه ي تاريخي و تكراريه.
روز تولدم رو دوست دارم.

۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

من و پيتزا و ساسي

اروند ديروز صراحتن مواضعش رو اعلام كرد:
من فقط مامان ساقي و پيتزا و ساسي مانكن رو دوست دارم

۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

حال و هوا

اين قورت دادنها احتمالن اونقدر طول نمي كشه كه به انفجار منجر بشه.