۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

اد، اد، ایستاقور

سه سال. فقط سه سال دارند بچه هایی که این شعار رو سر می دن.
سه سال. فقط سه سال دارند بچه هایی که به شیوه ی بچه گانه کارشناسی می شن.
اونها تشخیص می دن که آزادی یعنی چی. ایستاقور کیه. آدم خوبه کیه. به کی باید گفت "آره". به کی باید گفت "نه".
ایستاقور! دلم برات می سوزه. بنفشه ها اومدن که نوید بهار رو بدن. صحرا سبز شده و درختا پر شدن از شکوفه های سفید و صورتی.
ایستاقور! دلم برات خیییلی می سوزه. حتا ازت متنفر نیستم. وقتی این بچه های سه ساله رو می بینم که دوقلوهای من حالا دیگه براشون پیش کسوت محسوب می شن، لبخند رو صورتم نقش می بنده و چشمام برق می زنه. و وقتی "زن" لبخند می زنه، یعنی زندگی جریان داره و صبح داره از راه می رسه.

اد، اد، ایستاقور

سه سال. فقط سه سال دارند بچه هایی که این شعار رو سر می دن.
سه سال. فقط سه سال دارند بچه هایی که به شیوه ی بچه گانه کارشناسی می شن.
اونها تشخیص می دن که آزادی یعنی چی. ایستاقور کیه. آدم خوبه کیه. به کی باید گفت "آره". به کی باید گفت "نه".
ایستاقور! دلم برات می سوزه. بنفشه ها اومدن که نوید بهار رو بدن. صحرا سبز شده و درختا پر شدن از شکوفه های سفید و صورتی.
ایستاقور! دلم برات خیییلی می سوزه. حتا ازت متنفر نیستم. وقتی این بچه های سه ساله رو می بینم که دوقلوهای من حالا دیگه براشون پیش کسوت محسوب می شن، لبخند رو صورتم نقش می بنده و چشمام برق می زنه. و وقتی "زن" لبخند می زنه، یعنی زندگی جریان داره و صبح داره از راه می رسه.

۱۳۸۸ اسفند ۲۰, پنجشنبه

جنگل نمی میره تبردار!

خبر اومد زمستون داره می ره
سکوت از شهر تیره پر می گیره
نگا کن! پای آزادی این خاک
داره قشنگترین گلا می میره

خبر اومد که مردم تو خیابون
تموم عاشقا جمعن تو میدون
خبر اومد ندا غلتیده در خون
نذاره جون بده آزادی آسون

خبر اومد که سینه ش سرخه خرداد
تموم شهر پر از آتیش و فریاد
خبر اومد که خون شد قلب سهراب
ترانه رو سوزونده دست بیداد

ببار ای آسمون بر این شب تار
که عاشقا رو می بندن به رگبار
جواب حق ما سرب و گلوله س
ولی جنگل نمی میره تبردار

پی نوشت: روزی چند بار این ترانه رو - که نمی دونم سراینده ش کیه - گوش می دم و هر بار انگار بار اوله که می شنومش. مو به تنم راست می شه و اشک بی هوا سرازیر می شه از چشمام.
اونچه در دل ما زنده س و موجب ترسشون می شه، امیده. امید!
بله! جنگل نمی میره تبردار!

پی نوشت ویرایشی: مصطفی تاجزاده آزاد شد. بدون پرداخت وثیقه!!!

۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

نه

از این روز، دو تا خاطره دارم:
مرگ دایی
شکستن پام
و دیگر هیچ!
اینطوری بهتره به نظرم
نه؟
کاشفان فروتن شوکران

۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

زن = مرد

آنها که امشب تصویرشان از مقابل چشمانم محو نمی شود؛ آنها که امشب یادشان نمی گذارد این شب بزرگ را در تنهایی ام بزرگ بدارم و جشن بگیرم ...
این روز بزرگ، روز یادآوری همانهاست. یاد زنی که سنگسار شد به جرم یک عمر تازیانه ی شوهر بر جسم و روحش، یاد زنی که خودسوزی کرد تا از آتش زندگی ناخواسته و تلخ برهد، یاد زنی که نوزادش را تکه تکه کرد، تا از سرنوشتی که از سر گذرانده، برهاندش و خود، سر بر دار سپرد، یاد زنی که تن به فرمان شوهر فروخت، تا بنگ و دودش را تامین کند، یاد زنی که فرزندانش را به دندان گرفت و نان داد و بزرگ کرد، اما ناچار شد دختر پانزده ساله اش را به شیربهایی به مردی افیونی بدهد تا نان فرزندان دیگرش را تامین کند، یاد مادرانی با فرزندان بی شناسنامه و محروم از هر گونه حقوق اجتماعی، به جرم داشتن شوهری هزاره ...
مجلس، امروز به تصویب قانون خیانت به خانواده نشسته است. چند همسری را ترویج می کند و زن زدایی جامعه را در پیش گرفته است.
تریبونهای حاکمیت وجود "زن" را در رختخواب و آشپزخانه تفسیر می کنند و برایش هویتی جز در سایه ی مردانه ی پدر، برادر، شوهر متصور نیستند و در غیر این صورت، او را موجودی تحریک آمیز برای مرد و به همین جهت لازم المهار می دانند.
و در این میان، تو ای زن! یا سر می نهی به آنچه برایت خواسته اند، یا برچسب می خوری! اگر برابری بخواهی، زیاده خواه و دین ستیز خوانده می شوی و مروج بی بند و باری. محاکمه می شوی و محکوم.
با این همه اما، تو برابری را می خواهی. با همه ی وجود، فریادش می کنی. طغیان می کنی. سیم خاردارها را در می نوردی و روزی رهایی را با مهر زنانه ات در آغوش می کشی؛ روزی که دور نیست.
و این گونه است که امشب تصویر آنها که از مقابل چشمانم محو نمی شوند، این روز سپید بزرگ را که اکنون، از دل سیاه این شب زاده شده، برایم بزرگ می دارد در تنهایی غمگنانه ام.

زن ِ سخت

می دونی! همیشه یه چیزی هست. مثل خواستن؛ یا نخواستن. مثل نگاه من به زندگی و مرگ. مثل دل دلهای کبوترانه ی قلب اروند. مثل صدای چرخ ماشینهای بی خیال رو خیابون خیس؛ و پنجره ای که این صدای خیس رو هری می ریزه تو دلم.
همیشه یه چیزی هست. مثل قهقهه های مستانه ی آرتا وقت آب بازی تو حموم. وقتی من نشستم پای نت و اونها خاطرجمع از بودنم، می خندن و می خندونن و آب می پاشن سر و کله ی هم.
می دونی! همیشه یه چیزی هست واسه کامل نبودن. واسه معنا بخشیدن به دلهره هام. واسه ناقص کردن لحظه های ناب.
می دونی ! ماجرا اینه که دارم ادا در میارم احتمالن. و خودم نمی دونم. در آستانه ی این روز ِ خوب، که گردن آویز عشق رو هدیه گرفتم به مناسبتش، دارم به حقیقتی فکر می کنم که انگار وجود داره و من چشمم رو به دیدنش بستم.
سعی کردی قلمه بزنیش؛ نگرفت انگار.
زن ِ سختی ام؛ ببخش!

۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه

مرده ام از شما، تنها همین!

من فک می کردم اینجا دفتر خاطراتمه و هیچ کس نمی خوندش. به جز دو سه تا دوست شناس و ناشناس که گاهی برام دو سه خطی می نویسن. اما انگار دلهایی گاهی می تپه برام؛ مثل دل نسرین. و این یه هشدار هم بود واسه م که نکنه کارشناس گرامی هم ندونسته مشترک این صفحه س!!! :)
توضیحی برای رفع شائبه ها:
مدتی ست که با خاک درگیری دارم. و چندی پیش هم نوشتم که "خاکی نخواهم داشت"! نه! بودایی نشدم. اما احتمالن پودر می شم می رم هوا. شاید تو یه سانحه ی هوایی، یا زلزله، یا آتشفشان و شاید چیزی شبیه این. واسه همین بی خاکم.
اونهایی رو که هرگز نخواهم دیدشون؛ آدمایی هستن که مدتهاست ازشون مردم. مردن از آدمها، ویژگی منه. یه روز تو گفت و گویی با روزبه عزیزم یهو این ویژگی رو کشف کردمش. حالا از گروهی از کسانی که خیلی خیلی هم دوستشون دارم، مردم و به همین جهت دیگه نمی تونم ببینمشون. حتا اگه چشمام ببیندشون، من نمی بینمشون. هیییچ وقت. و از همین تریبون بهشون می گم: مرده ام از شما، تنها همین!
بانو چه زیبا بودی و چه استوار! در عین شکستگی قلبت که برای تمام زنان و فرزندان سرزمینت می تپه. بانو! چی دیدی تو چشمای بچه م؟ نگاه شیرمردی رو که 19 سال مثل ماده شیری به دندون گرفتی و پروردیش تا بشه سهراب؟ بانو! بانو! بانو ...
بوی زندگی می ده هوای فردا. نفس می کشمش بتمامی.

۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

وداع در سکوت

سالمرگش رو چند روز جلوتر برگزار می کنن که در چسان فیسان نوروزیشون خللی وارد نشه. امروز رفتم کمک کنم برای مقدمات مراسم فردا. همه چی شنیدم جز یادی از دایی عزیز. از مدل مو و رنگ مو و لباس و نوع لوازم آرایش و نامزد فلانی و تازه عروس فلانی و اینکه عجب ایکبیری ای رو گرفته و مانتوتو از کجا خریدی و پرویز شلوار کارش خیلی عالیه و موهاتو اگه اتو کنی بهتره و نه فک کنم اگه به بیرون سشوار کنی، خیلی بیشتر بهت میاد و سایه ی چشمت دو شماره باید کمرنگ تر بشه و ...
سالمرگش برکتی خواهد داشت برام احتمالن. برکت وداع. وداع با همه ی کودکیها و سادگیهام. سادگیهام در کودکیهام و کودکیهام در بزرگسالیهام. وداعی در سکوت محض. بی که به روشون بیارم که دیگه هرگز هیچ کدومشون رو نخواهم دید.
دلم می گه: کاش هرگز اینطور نمی شد! کاش همچنان همان مهربانان کودکیهات می موندن! و وجدانم بلافاصله می زنه تو دهن دلم که: شعور داشته باش! حماقت تا چه حد؟ به چه بهایی؟
فردا می رم ندا رو می بینم. مامان باجی رو می بینم. آقا رو می بینم. سهراب رو می بینم. و خاک نشونه م رو بو می کشم. بو می کشم تا شاید یه روز پیداش کنم. یا نکنم! اصلن چه خیالی؟! بذار نشونه هم مثه خودم بی خاک باشه. بذار زندگی رو به تمامی بسپارم به دست باد؛ تا نثاری باشه برای آرمانهام.
آره! زندگیم از این به بعد بتمامی وقف توئه.