۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

اروند

- اروند بس کن دیگه! فروشگاهو گذاشتی رو سرت
با قیافه ی حق به جانب و عصبانی ابروهای پیوندیشو تو هم می بره و می گه:
- مگه فروشگاه کلاهه که بذارم سرم

هی سوال می کنه و هی سوال می کنه و هی سوال می کنه. کلافه می شم و می گم: مامان جان نمی دونم. نمی دونم. اصلن من بی سوادم.
یه جور بدی نیگام می کنه و می گه: یعنی با احمدی نژادی؟؟؟ بعد انگشتشو می گیره طرفم و چند بار با غیظ می گه:
هر کی که بی سواده، با احمدی نژاده

دستشو حلقه می کنه دور گردنم و فشار می ده و بوسم می کنه و می گه: من با کسی عروسی می کنم که مثل تو باشه.
می پرسم: مثلن کی؟ می گه: مثلن تو.

داییش می گه: سلام گلی! جواب می ده: تو سنبلی! داییش که از حاضر جوابیش خوشش اومده می گه: اصلن خلی! با خنده به داییش نیگا می کنه و می گه: می دونی چقد منگلی!!!

بالای سمت راست صفحه ی جی میل عکس کوچولوی مایکل جکسونه. می شناسدش. می گه: مامان؟ این مایکل جکسونه؟ می گم آره مامان جان. می گه: اینو که گرفته بودن؟ آزاد شده که اومده اینجا؟ مبهوت نیگاش می کنم. بعد از مدتی می فهمم که بچه م هر اسم آشنایی رو که تو اخبار شنیده، گرفته بودنش. به نظرش پس لابد این یکی رو هم گرفته بودن که مدتی پیش اخبار اسمش رو گفت!

ساعت نزدیک یک شبه. باباش می گه: دیگه کافیه. وقتشه که چراغارو خاموش کنم. سریع برید بخوابید سر جاتون که تو تاریکی نمونید!
نگاه معناداری!! می کنه بهش و می گه: ببینم بابا! فک کردی صاحب خونه ای؟ فک کردی رییس این خونه ای؟ می دونی تو این خونه چن نفر دارن زندگی می کنن؟ بشمر! ما 4 نفریم و با هم تصمیم می گیریم که چی کار کنیم. این خونه 4 تا صاحب داره.
باباش عرق سرد می کنه و احتمالن به آینده ی دموکراسی در ایران فکر می کنه :)

پی نوشت: از نقل این روزهای آرتا معذورم :) دوز عاشقیتش بالاس و تحلیلهاش تخصصیه.

۲ نظر:

نازي گفت...

من عاشق تحليلهاي تخصصي ام .

وحیده گفت...

چطور می توانم بروم عزیز دلم؟ چطور وقتی خیابان های اینجا پر از خون ندا هست هنوز؟ می مانم تا آخرش.
دیروز یک نفری که خاطرش برایم عزیز است گله می کرد که چرا مهر ندارد رفتارم. دیدم راست می گوید. آنقدر درد هست، آنقدر ضربه های باتوم بر شانه های خواهرانم محکم بوده، آنقدر بر سینه ی برادرانم پوتین نشسته که نمی توانم مهر بورزم حتی!
دلم برای خودمان می سوزد رفیق!