۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

زن ِ سخت

می دونی! همیشه یه چیزی هست. مثل خواستن؛ یا نخواستن. مثل نگاه من به زندگی و مرگ. مثل دل دلهای کبوترانه ی قلب اروند. مثل صدای چرخ ماشینهای بی خیال رو خیابون خیس؛ و پنجره ای که این صدای خیس رو هری می ریزه تو دلم.
همیشه یه چیزی هست. مثل قهقهه های مستانه ی آرتا وقت آب بازی تو حموم. وقتی من نشستم پای نت و اونها خاطرجمع از بودنم، می خندن و می خندونن و آب می پاشن سر و کله ی هم.
می دونی! همیشه یه چیزی هست واسه کامل نبودن. واسه معنا بخشیدن به دلهره هام. واسه ناقص کردن لحظه های ناب.
می دونی ! ماجرا اینه که دارم ادا در میارم احتمالن. و خودم نمی دونم. در آستانه ی این روز ِ خوب، که گردن آویز عشق رو هدیه گرفتم به مناسبتش، دارم به حقیقتی فکر می کنم که انگار وجود داره و من چشمم رو به دیدنش بستم.
سعی کردی قلمه بزنیش؛ نگرفت انگار.
زن ِ سختی ام؛ ببخش!

هیچ نظری موجود نیست: