چند روزی کامپیوترم خراب بود و حالا که درست شده و من به دنیای مجازی دلخواهم برگشتم، اونی که خرابه، منم.
این متن رو سومین باره که می نویسم و یهو می پره و خرابی رو افزون می کنه.
عین حیوونا حسم قوی شده. چند روزیه که بال بال زدنام چند برابر شده و دلم خبر از حادثه می ده. نگو ویرانی در راهه و انهدام.
زلزله ای 12 ریشتری در درون و بیرونم اتفاق افتاده و حالا باید قوی باشم. مثل باقیماندگان سونامی. تیکه تیکه هام رو جمع کنم از میون آوار و بچسبونمشون به هم و روح مسیحایی بدمم بهش.
این کار رو چند بار تکرار کردم؟! چند بار مردم و باز زنده شدم؟! خسته نمی شم از بازتولید خودم. چاره ای نیست جز بازسازی.
اعتقادی ندارم به اینکه انسان محکوم به تنهاییه. انسان، روزی تنهایی رو محکوم می کنه و شکست می ده. انسان محکوم به آزادی و رهاییه. انسان محکوم به عشقه. انسان محکوم به تکامله. و تکامل، چیزی نیست که به تنهایی رخ بده.
تلخم. هوس قهوه دارم و سیگار برگ و جرعه ای - تنها جرعه ای شراب سرخ شیراز. جنینی که این بار در من داره جون می گیره، آبغوره نمی خواد؛ شوق قهوه ی اسپرسو داره.
این روزها که علوم انسانی رو دارن مثله می کنن، وقتشه که وقت بذارم و بیشتر و بیشتر بخونمش. و به تئوری "عشق فزاینده" بپردازم.
روزهای سبز در راهه. ابرهای آبستن خاکستری، بارون می شن روزی. من امید دارم؛ پس هستم!
۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر