با وزن حضورت
و قافیه ی چشمانت
در روزهای آتش و خون،
با ترجیع بند بوسه های دورت
که بادِ مستِ پاییزِ تهران
حسابش را از فلفل و اشک آور جدا می کند،
با تلمیح لبخندت
در ضیافت باتون و کلاشینکف
در خیابانی که تنها نامش آزادی ست،
غزل شدم.
آنگاه
که پریشانی ام را
با لهجه ی عاشقی
در آغوش آرامت سرودی.
و قافیه ی چشمانت
در روزهای آتش و خون،
با ترجیع بند بوسه های دورت
که بادِ مستِ پاییزِ تهران
حسابش را از فلفل و اشک آور جدا می کند،
با تلمیح لبخندت
در ضیافت باتون و کلاشینکف
در خیابانی که تنها نامش آزادی ست،
غزل شدم.
آنگاه
که پریشانی ام را
با لهجه ی عاشقی
در آغوش آرامت سرودی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر