طوطي نيستم
كه روزي دور
به لطايف الحيلي
بگريزم از بند بازرگان
و كبوتر نه
كه جلدت شوم
و نه مرغ
كه تخم طلا بگذارمت
و قناري نه
كه چه چه م مستت كند.
بازم
تشنه ي بلندترين پروازم
و تنها به آسمان دل مي بازم.
یک روز بی سانسور اینجا را می نویسم. قول می دهم.
۱ نظر:
"وقتی خورشید چشمانت،
در آسمان نگاهم طلوع کرد،
من
تشنه پرواز شدم."
این نوشته مال خیلی وقت پیشه.
ارسال یک نظر