۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

پرواز

طوطي نيستم

كه روزي دور

به لطايف الحيلي

بگريزم از بند بازرگان

و كبوتر نه

كه جلدت شوم

و نه مرغ

كه تخم طلا بگذارمت

و قناري نه

كه چه چه م مستت كند.



بازم

تشنه ي بلندترين پروازم

و تنها به آسمان دل مي بازم.


۱ نظر:

مهران گفت...

"وقتی خورشید چشمانت،
در آسمان نگاهم طلوع کرد،
من
تشنه پرواز شدم."

این نوشته مال خیلی وقت پیشه.