۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

کلاه فرضی، مخاطب فرضی، و عشق من قیصر

حرفهای دو گروه منو به فکر فرو می بره: بچه ها و دیوانه ها. و از اونجا که خیلی با این دو گروه در تعامل هستم، اغلب دارم فکر می کنم. و در این چند روز بیشتر.
اول از آخر شروع می کنم که "یادش به خیر" گفتن های مکرر امروز اروند در خانه ی کودکی هام و کودکی هاش به وضوح خراشهای قابل توجهی در قلبم ایجاد کرده و حالا که ساعت از سه ی نیمه شب گذشته، هنوز نتونستم از درد این خراشها بخوابم.
و دیگر حرفهای بی ربط دیوانه ای در دوردست منو به فکر برد و به مرور خودم واداشت. عمرم رو از وسط به دو نیم کردم و به تحلیل محتواش پرداختم. اینکه روند نیمه ی نخست - جز در مواردی خاص - چندان در اختیار کودکانه ی من نبود و در پایان نیمه ی اول چه اوضاع و احوال و احساس (رجوع شود به تمام معانی لغوی، معنوی و عرفی احساس) و درک و شعور و کامها و ناکامیهایی داشتم و اینکه از آغاز نیمه ی دوم تا به حال چه ها کردم و چرا کردم و چه ها کشیدم و چرا کشیدم و چقدر در شکل گیری تاریخم نقش داشتم و چقدر دیگران در شکل گیری اش دخیل بودند و حالا که در پایان این نیمه ی دوم ایستاده ام و از فاصله ای - نهایتن - معادل بالای برج میلاد دارم خودم را با تلسکوپ لایت نگاه می کنم چه می بینم.
کلاه فرضی م را قاضی می کنم می بینم الحق والانصاف همیشه که نباید به حرف بچه ها و دیوانه های اطرافت گوش کنی!!! به خودت گوش کن که کودک درونت نابترین کودک جهانه و به دیوانگی هم اگه باشه، امام همه ی دیوانه های عالمی (کپی رایت این "امام" محفوظه)

و کلامی هم با مخاطب فرضی:
عزیز جانم می دونی! در تخیلات زنانه م، مام وطنم. اگر دلم تپیده و می تپه برات، رو این حسابه. لطفن منو از لیست افتخاراتت خط بزن اگه درجم توش. اگه نه که فبه المراد!

و پرانتز بسته؛ بر می گردم به خودم: و ناگهان فریادی از لا به لای زخمهای قلبم با هر چه توان بر می خیزه که آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی قیصر! کجایی که این بار داااشِتو نکشتن؛ مام وطن رو نشونه گرفتن و به قول لطیف و در عین حال کوبنده ی خودت،
من
"این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد این روزها"

توصیه می شود بخوانید: اندر باب ازاله ی بکارت

۱ نظر:

violetta گفت...

شیفتگی از ماست! دیوانه ها و بچه ها هر دو از موهبت یکسانی برخوردارند.فرافت از اندیشه.