۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

خرزو خان

من شال و کلاه می بافم و ژاکت. پسرانم فلسفه می بافند.
یکی زیر؛ یکی رو. و به رنگها می اندیشم و رقص میل و کاموا ذهن و خیالم را می رقصاند.
پسرانم اما، به عدم می اندیشند و وجود. مباحثه می کنند. سفسطه هم گاهی.
معنایی را به میان می گذارند و از عدم تا وجود؛ از وجود تا عدم می برندش و می آورندش در پاسی گذشته از چهار سالگی.
من شال و کلاه می بافم و ژاکت و گاه قرمه سبزی را هم می زنم که ته نگیرد و لبخند می زنم به روزهایی که می آیند :) .

۱ نظر:

ناشناس گفت...

zeeba bood ziyad, boye "ahle kashanam ro dasht".
v