۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

فعلن عنوان ندارد

راه می روم زیر باران
در خیابانهای خیس تهران
شب بی ستاره را گام گام می شمرم
کنار مردی سیاهپوش کز کرده در میان کارتن ها با چشمانی بی نگاه.
دراز می کشم
دستش را می گیرم در دو دستم. می چسبانمش به لبانم:
هاااااااااااه!
گرم می شود انگار. گرم ِ من - که سرشارم از دی اکسید کربن -.
تنم اما
نذر نگاهی ست
که در چشمان مردان سرزمینم نیافتم.

راه می روم زیر باران
در خیابانهایی خیس که تهران نیست
شب را گام گام می شمرم. با یا بی ستاره
کنار درختی تنومند دراز می کشم در گودالی
لحافی از خاک بر تن می کشم
چشم می دوزم به درخت
و نگاهش را لاجرعه می نوشم.

۳ نظر:

negin گفت...

خیلی دوسش داشتم

ناشناس گفت...

boro toye ertefaate tabat, halet khoob mishe....
v

هیچ گفت...

سلام . شعر زیبا و غم انگیزیه .