۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

آغاز

یادم نمی رود، امروز نهم آذر ماه است.  یادت نرود!
یادم نمی رود،ساعت را هم. پنج و نیم است. یادت نرود!
یادم نمی رود: همه ی قصه همین است. خواستن، برخاستن، و پریدن. یادت نرود!
دستتو بده من! محکم بگیر! چشماتو ببند! یک، دو، سه
بپر!

۱ نظر:

omid گفت...

بر سر آنم كه گر ز دست بر آيد
دست به كاري زنم كه غصه سر آيد
...
بلبل عاشق تو عمر خواه كه آخر
باغ شود سبز و گل به بر آيد

عروسي خواهرت مبارك باشه به سلامتي
نيما و نسرين تو قسمتهاي سبزي كه از عروسي شمردن يادشون رفت چشماي عروس رو كه رنگ خياره (به گفته ي نازي) بشمرن!

بچه ها زود يادشون ميره! باور كن؛ ما هم انقدر بچه بوديم از اين گريه ها كرديم، ميبيني؟ الان نه يادمونه يه چيزيمون شده! فقط يه كم عقده اي شديم. همين D: