۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

بزن زنگو!

سنج و دمام
این موسیقی رو از وقتی یادم میاد دست کم تو دهه ی محرم خیلی شنیده بودم. به نظرم خیلی اعصاب خرد کن بود همیشه و منو سردرگم می کرد. دوستش نداشتم و سعی می کردم تو شرایط شنیدنش قرار نگیرم.
دیروز، از صبح تا بعد از ظهر، چند بار این موسیقی رو زنده شنیدم: همنوایی سنج و دمام. اسمش – اگه درست تلفظ کنم – اینه. موسیقیِ عزای خوزستانیا. دست کم بختیاریای خوزستان.
دوستای آرمین – برادرزاده ی فقید 19 ساله ی مهران – دیروز تو مراسم چهلمش به شیوه ی جوونای خوزستانی براش عزاداری می کردن.
نوای سنج و دمام، همه ی حس درونیِ سارا، مادر آرمین رو ریخت تو دلم. شدم مادری که فرزند 19 ساله ش رو در پی 10 ماه درمان سرطان مغز استخوان از دست داده و خوشبختیِ مثال زدنی ش، یهو فرو ریخته. لحظه لحظه ی شیرینی ها و سختی های بزرگ کردن بچه ی 19 ساله م اومد جلو چشمام. فرو ریختم. و فهمیدم این نوا، چرا این همه سال آزارم می داده. از بس اصالت داشته. از بس خالص بوده. از بس نوای درون بوده.

خداحافظ پرواز داخلی
سفر 18 ساعته ی دیروز رو دلم نمی خواست با هواپیما برم. حس عدم امنیت داشتم. هر لحظه فک می کردم سقوط می کنم و می میرم در حالیکه جونم رو عزراییل نمی گیره؛ سیستم ناامن هوایی ج.ا.ا می گیره. و من الان وقتی برای مردن ندارم و زندگی رو با همه ی جنگهای سختش می خوام.
این سفر هوایی رو که قصد داشتم با قطار برم، مهران به شیوه ی خودش کرد تو پاچه م: تو خودت گفتی! من که مجبورت نکردم! و آره خودم گفته بودم. از بس هزاران بار اصرارهای متنوع کرد و من مردن در سقوط هوایی رو به ادامه دادن اون اصرارهای هنرمندانه ترجیه داده بودم.
پرواز رو دوس دارم. حتا با هواپیما. از مرگ، اونم در حادثه ی هوایی هم هراسی ندارم. اما قصد خودکشی در سیستم ناامن هوایی ج.ا.ا رو ندارم و تجربه نشون داده این ناامنی در پروازهای داخلی بیداد می کنه. پس تا وقتی شرایط به همین ناامنی کنونیه، خداحافظ پرواز داخلی.

تکبیر برادران
فرصت گشت و گذار تو اهواز رو نداشتم. به خرید از فروشگاه فرودگاه بسنده کردم و کمی شیره خرما و ارده خریدم. از گیت آخر که انگار بهش می گن گیت سپاه که رد می شدیم، به دلیل خرابی دستگاه – که برادرا همونجا این واقعیتی که همه داشتن می دیدنش تکذیب کردن – و همین طور به دلیل اهمال مسئول مربوط به چک کردن وسایل مسافرا، بخشی از خریدم افتاد و شکست.( قبل از شکستن وسایل من، یه موبایل هم گیر کرد لای دستگاه و پرت شد زمین. یه هدفون هم پیچید لا به لای میله های دستگاه و کلی دردسر درست کرد. آقای مسئول هم کیفا و وسایل مردم رو هی هل می داد که خرابی دستگاه رو جبران کنه و این باعث به هم ریختگی و خراب شدن وسایل مسافرا می شد). بعد یکی از برادرای ملبس به لباس سپاه، خیلی عادی شیره ها و ارده ها رو با دست هدایت کرد تو پلاستیک و انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده، داد دست مهران. من که ماجرا رو با چشم دنبال می کردم، به این کارش اعتراض کردم. به وقاحتش در عیان بودن تحمیق مردم. ایشون فرمودن اولن دستگاه چک وسایل هیچ ایرادی نداره. دومن تقصیر خودتون بوده که پلاستیک خریدتون رو بد گذاشتین. بعد هم اتفاقی نیفتاده! شلوغش نکنین و تشریف ببرین!
به قول زورخونه ایا، بزن زنگو!!!
و به قول الف. بامداد، تکبیر برادران!!!

شفاف سازی
البته که عبارت مورد استفاده در تیتر چهارم، خیلی خوبه. و من ازش به شدددت استقبال می کنم و از حضرت عالی هم تشکر!
ببین! تکذیبش نکن و برای به باور نشاندن این تکذیب، جون این و اون رو وسط نکش! می دونی چیه؟ حس اولیه م می گه اتفاقایی که این روزا داره می افته، نقشه هایی نیست که داری می کشی؛ بلکه از ضمیر ناخودآگاهت برخاسته و این داره شکاف موجود رو شفاف می کنه. این خیلی بهتر از پاک کردن صورت مسئله س. باور کن!

۱ نظر:

Unknown گفت...

استاد بلند میشی میری اونجا. بعد اینجا نمیای. باشه تا بعد