۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

روزهای کبود

می دونی! ناف بعضی ها رو با نک و نال بریدن. مثه این صفحه. تقصیر انگشتای من نیست با این ناخونای لاک قرمزی. تقصیر ناف این صفحه س.
شایدم نیست. می دونی! خداییش وقتی نافشو می بریدن من اونجا بودم. نک و نالی نبود. یا بود و پنهان بود. به گوش من نرسید.
صادق بود گفت تو زندگی زخمهایی هست که مثه خوره روح آدمو می خوره؟ یا یه همچین چیزی؟ همینه دیگه! همینه!
کاش بشه باشی. کاش!
از روزای کبود بدم میاد. اصلن لعنت به روزهای کبود!!!
مرسی که گذاشتی تو اتاق شیشه ای ببینمت. سختمه. خیلی سختمه. اما شجاعتت قابل تحسینه. و صداقتت مستم می کنه. هر چند ته این مستی نک و نال باشه و حتا به هم ریختن کافه.
اما خواهش می کنم! خواهش می کنم! خواهش می کنم! اگه پیش اومد یاد من نیفت! یاد من نیفت! یاد من نیفت!
می دونی! نه این یکیو بهتره ندونی.

هیچ نظری موجود نیست: