۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

فالگیر

از شما چه پنهون رفتم پیش فالگیر.
حرفای خوبی زد بهم. خیلی خوب. خیییلی خوووب. بعد حس من به گ...  رفت.
جای کف دست من، چشم دوخته بود به دل آسمون. چشماشو تنگ کرده بود و مژه هاشو نزدیک هم. نفس عمیق می کشید و می گفت: از هر چه جز فال من.
بعد لبخند زد. سوار سنگ پرنده ش شد و رفت. دور! دور! دووور!

هیچ نظری موجود نیست: