۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

درد نامتقارن

می گه: اگه متقارنه، چیز مهمی نیست.
دلش آروم می گیره. شنیدن همین، کافیه برای آروم شدنش.
درد می گیره. نیمکره ی راست. بارها و بارها. تیر می کشه و می زنه به چشم. چشم راست. می سوزه و ... .
لبخند می زنه با شادمانی. دلش قنج می ره. وقتی نداره برای درد کشیدن. روزهای مونده رو باید فقط نفس بکشه با شادمانی؛ با لبخند.


هیچ نظری موجود نیست: